Monday, August 24, 2009

در زمان خسرو پرویز

شنیدم در زمان خسرو پرویز گرفتند آدمی را توی تبریز

به جرم نقض قانون اساسی و بعض گفتمان های سیاسی

ولی آن مرد دور اندیش، از پیش قراری را نهاده با زن خویش

که از زندان اگر آمد زمانی به نام من پیامی یا نشانی

اگر خودکار آبی بود متنش بدان باشد درست و بی غل و غش

اگر با رنگ قرمز بود خودکار بدان باشد تمام از روی اجبار

تمامش از فشار بازجویی ست سراپایش دروغ و یاوه گویی ست

گذشت و روزی آمد نامه از مرد گرفت آن نامه را بانوی پر درد

گشود و دید با هال و مآبی نوشته شوهرش با خط آبی:

عزیزم، عشق من ، حالت چطور است؟ بگو بی بنده احوالت چطور است؟

اگر از ما بپرسی، خوب بشنو ملالی نیست غیر از دوری تو

من این جا راحتم، کیفور کیفور بساط عیش و عشرت جور وا جور

در این جا سینما و باشگاه است غذا، آجیل، میوه رو به راه است

کتک با چوب یا شلاق و باطوم تماما شایعاتی هست موهوم

هر آن کس گوید این جا چوب دار است بدان این هم دروغی شاخدار است

در این جا استرس جایی ندارد درفش و داغ معنایی ندارد

کجا تفتیش های اعتقادی ست؟ کجا سلول های انفرادی ست؟

همه این جا رفیق و دوست هستیم چو گردو داخل یک پوست هستیم

در این جا بازجو اصلن نداریم شکنجه ، اعتراف، عمرن نداریم

به جای آن اتاق فکر داریم روش های بدیع و بکر داریم

عزیزم، حال من خوب است این جا گذشت عمر، مطلوب است این جا

کسی را هیچ کاری با کسی نیست نشانی از غم و دلواپسی نیست

همه چیزش تمامن بیست این جا فقط خود کار قرمز نیست این جا

Saturday, August 22, 2009

سبزی سرخ ما

خیلی وقته که چیزی ننوشتم. آخه چی بنویسم؟ این که انتخاباتی رو که اینهمه منتظرش شدیم ازمون گرفتن؟ این که کاری کردن که همه و همه بریزن تو خیابونا؟ یا اینکه چیزایی به روز مردمم آوردن که اگه توی یه فیلم وحشیانه می دیدم می گفتم این کارگردان چه شه؟

خیلی وقته دلم خیلی گرفته. یه خورده مریض شدم و گرفتار روزمرگی. ولی انگار عذاب وجدان از اینکه کاری از دستم برنمی آد از سرم نمی ره! با هر مقاله ای که می خونم همه تنم درد می گیره و صورتم خیس می شه. صورتم رو می شورم و سعی می کنم به روزمرگیم برگردم. ولی روحم انگار طوری شکنجه شده که دردش آروم نمی شه. به کسی هم که نمی شه چیزی گفت، هر کسی درد خودش رو داره.

به خودم هی می گم درستش می کنیم، اینها دردهای رشده. ولی می دونم که واسه همه شهیدها و زخمیها و زندانیها و خونواده هاشون و دوستاشون و یه جورایی همه ما این قیمت خیلی سنگین تری بود از آنچه می بایست بدیم. دلم ریش ریشه و دستم خالی