Saturday, August 22, 2009

سبزی سرخ ما

خیلی وقته که چیزی ننوشتم. آخه چی بنویسم؟ این که انتخاباتی رو که اینهمه منتظرش شدیم ازمون گرفتن؟ این که کاری کردن که همه و همه بریزن تو خیابونا؟ یا اینکه چیزایی به روز مردمم آوردن که اگه توی یه فیلم وحشیانه می دیدم می گفتم این کارگردان چه شه؟

خیلی وقته دلم خیلی گرفته. یه خورده مریض شدم و گرفتار روزمرگی. ولی انگار عذاب وجدان از اینکه کاری از دستم برنمی آد از سرم نمی ره! با هر مقاله ای که می خونم همه تنم درد می گیره و صورتم خیس می شه. صورتم رو می شورم و سعی می کنم به روزمرگیم برگردم. ولی روحم انگار طوری شکنجه شده که دردش آروم نمی شه. به کسی هم که نمی شه چیزی گفت، هر کسی درد خودش رو داره.

به خودم هی می گم درستش می کنیم، اینها دردهای رشده. ولی می دونم که واسه همه شهیدها و زخمیها و زندانیها و خونواده هاشون و دوستاشون و یه جورایی همه ما این قیمت خیلی سنگین تری بود از آنچه می بایست بدیم. دلم ریش ریشه و دستم خالی

No comments: