Friday, December 05, 2008

حس آشنا

درست قبل از امتحان بود که یکی از بچه های ایرانی رو دیدم. گفتم می شه یه سوال بپرسم؟ با لبخند و خیلی مودب گفت: شما از من؟ و یه چیزی توی این مایه ها که آخه تو که خیلی خرخونی! اون موقع حواسم پرت بود و عجله داشتم، ولی بعدش که بهش فکر کردم نفهمیدم چرا اینقدر حرف به این سادگی حس آشنایی در من برانگیخته بود! چند ساعتی گذشته بود که دو هزاریم افتاد. این از اون حرفهایی بود که بچه ها توی مدرسه می زدن و سالها بود که کسی این حرف رو به من نزده بود! احساس دوران بچگی بود که اینقدر آشنا بود و حس برگشتن به اون موقع بود که من رو خوشحال کرده بود

No comments: